رسم عاشقی نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت...
مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت...
رو به خدا کرد و گفت:
گاهی یادم میرود بودنت را...
کاش بیشتر نسیم بوزد...
|
*بسم الله الرحمن الرحیم* حرفهائی که خدا نگفت (قسمت پنجم) بنده من ! ... بعضی وقتها که وضو می گیری و برای خواندن نماز می آیی آنقدر ذوق می کنم که باورت نمی شود همه ی فرشتگان را صدا می زنم تا بیایند و تو را تماشا کنند وقتی همه جمع شدند ، به آنها می گویم : «نگاه کنید . بنده ی من آمده با من حرف بزند» ولی وقتی شروع می کنی به حرف زدن با من و می رسی به جمله «فقط تو را دوست دارم و تنها تو را می پرستم» (ایّاک نعبد) فرشته ها پنهانی می خندند و تو را مسخره می کنند و کاش می دانستی چقدر دلم می سوزد ... جانشین من ! وقتی به فرشته ها می گویم بنده ی من واقعاً مرا دوست دارد ، فرشته ها می گویند : «او را امتحان کن» و من برای اینکه به آنها ثابت کنم که تو مرا دوست داری از تو امتحان می گیرم ولی تو با آنکه جواب درست را می دانی ، «اشتباه» جواب می دهی و کاش می دانستی چقدر نزد فرشتگان خجالت می کشم ... کاش اصلاً نمی آمدی و کاش اصلاً نمی گفتی که فقط مرا دوست داری ... اللهم صل علی محمد و ال محمد یاعلی [ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/8/15 ] [ 10:29 عصر ] [ kebriya ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |